شنبه روز مهمی بود. به این دلیل که قرار بود عصرش فیلم من در سالن اکران بشه و
شب هم مراسم اختتامیه رو داشتیم. فیلم های حاضر در بخش مسابقه از کشورهای مختلف
بودن و همه بسیار قوی و خوش ساخت.
طبق جدولی که بهمون داده بودن، صبح شنبه از ساعت 10 تا 2 بعد از ظهر برنامه
گشت نیمروزۀ شهری بود در ریگا و صرف ناهار.
ساعت 10 در لابی هتل بودم. این بار تعدادمون خیلی بیشتر شده بود چون فیلمسازان
و تهیه کنندگان دیگه ای هم برای شرکت مراسم اختتامیه خودشونو به ریگا رسونده بودن.
یک خانوم که راهنمای حرفه ای بودن ما رو به سمت اتوبوس هدایت کردن و گشت شروع
شد. حدود بیست دقیقه در خیابان های ریگا گشتیم و ایشون دربارۀ شهر و تاریخچه اش و
بناهای مهم برامون توضیح دادن.
بعد از اون در یکی از خیابان های معروف ریگا، که منطقه ای اعیان نشین و پر از
ساختمان هایی با معماری باشکوه بود متوقف شد. پیاده شدیم و همراه خانم راهنما از
ساختمان ها دیدن کردیم. خانه های این منطقه توسط معماران معروف و به سبک معماری Art
Nouveau طراحی و ساخته شده بود. این سبک،
تلفیقی است از معماری سنتی اروپای شرقی بعلاوه هنر مدرن قرن هجدهم. هر ساختمان
داستان خودش رو داشت و بعضی از اونها به موزه هایی برای بازدید عموم تبدیل شده
بودن.
جالب اینکه سرگئی آیزنشتاین، فیلمساز معروف اهل شوروی سابق و سازندۀ آثار
معروف کلاسیک تاریخ سینما مثل رزمناو پوتمکین و اعتصاب، در یکی از همین خونه ها
زندگی می کرد.
از جلوی سنگ یادبود کشته شدگان جنگ جهانی رد شدیم و بخشی از دیوار برلین که به
یادگار در پارکی در ریگا نصب شده بود.
دوباره سوار اتوبوس شدیم و به سمت منطقۀ قدیمی شهر (حوالی هتل) برگشتیم. من
البته طی قدم زدن های شخصی خودم بیشتر خیابون های اطراف رو دیده و کمی هم درباره
شون خونده بودم، اما توضیحات خانم راهنما بسیار جالب بود. بعنوان مثال اینکه برای
سنگفرش کردن این منطقه قانونی وضع کردن که هر کدوم از ساکنین هر روز که وارد منطقه
میشه باید سنگی با خودش بیاره به اندازۀ سر خودش و اونو پشت دروازۀ ورودی شهر
بذاره. شهرداری از همین سنگ ها برای سنگفرش کردن کوچه ها و خیابان ها استفاده کرد.
بناهای قدیمی این منطقه، به سبک اروپای قرون وسطا با معماری زیبا و نماهای
رنگی، درست شبیه به فیلم های سینمایی هست و مهم اینکه تمام خانه ها و کوچه ها تا
حد امکان بدون جلب توجه بازسازی شدن و اثری از خرابی و ریختگی و کثیفی دیده نمیشه.
ساعت یک و نیم گشت تموم شد و همراه گروه به یکی از رستوران های همون منطقه، که
در واقع یک خونۀ قدیمی بود رفتیم. ناهار رو خوردیم و به هتل برگشتیم.
من دوش سریعی گرفتم، لباس پوشیدم و پیاده به سمت سالن سینما، که حدود 10 دقیقه
با هتل فاصله داشت، رفتم.
سالن سینمای Splendid Palace
بزرگترین و باشکوه ترین سالن سینمای شهر ریگا هست که قرار بود فیلم من ساعت 6 در
این سالن نمایش داده بشه. قبل از اون برنامه های دیگه بود و فیلم های دیگه. من
وارد سالن شدم و از اینکه قرار بود فیلمم در این سالن به نمایش دربیاد کمی استرس
گرفتم! بیشتر نگران کیفیت نمایش بودم. با اینکه ما با تجهیزات حرفه ای کار کرده
بودیم، اما تابحال فیلمم رو روی پردۀ به این بزرگی ندیده بودم.
فیلم های دیگۀ بخش مسابقه رو دیدم تا اینکه نوبت به فیلم من رسید. قبل از
نمایش، همون آقای رئیس انجمن دوستی لتونی و ایران به همراه حدود بیست نفر از اعضای
انجمن وارد سالن شدن و روی صندلی ها نشستن.
زمانی که فیلم شروع شد، برای چند ثانیه چشمامو بستم و فقط به صداش گوش دادم.
بعد به آرومی چشمامو باز کردم و به پرده نگاه کردم. فیلم با کیفیتی فوق العاده روی
پرده در حال پخش بود و سالن پر از جمعیت. فیلم من دربارۀ هنر ایرانی هست و در هفت
شهر فیلمبرداری شده. وقتی فیلم با تصاویری از مسجد زیبای نصیرالملک در شیراز تموم
شد همه جمعیت دست زدن و من نفس راحتی کشیدم که همه چیز به خوبی پیش رفت!
از سالن بیرون اومدم و با دوستانی که طی این چند روز پیدا کرده بودم صحبت
کردم. اونها فیلم رو دیده بودن و بسیار دوست داشتن. تهیه کننده ای از اسپانیا بعد
از دیدن فیلم علاقمند شده بود به سفر به ایران و دوستان دیگه از کروواسی و کانادا
هم از هنر ایرانی تعریف کردن و گفتن اصلاً فکر نمی کردن در ایران چنین چیزهایی
وجود داشته باشه.
اختتامیه، راس ساعت هفت و نیم در سالن دیگه ای شروع شد. مراسم با اجرای موزیک
و حضور یک مجری پیش رفت و من کنار دوستان اهل کروواسی نشسته بودم. در رشتۀ بهترین
فیلم کوتاه مستند، اسامی نامزدها رو خوندن که فیلم من هم جزوشون بود. بخش هایی از فیلم
دوباره در سالن پخش شد. وقتی مجری نام برنده رو "حواس پنجگانۀ هنر" از
ایران معرفی کرد برای یک لحظه باورم نشد! ولی وقتی دوربین های سالن روی من چرخید
مطمئن شدم که درست شنیدم. جایزه رو دریافت کردم و روی سن تشکر کردم از اعضای هیات
داوران که به این فیلم جایزه دادن. گفتم که متاسفانه اغلب جشنواره ها به فیلم هایی
از ایران جایزه می دن که تصویری تلخ و تاریک از کشور نشون می دن، اما اینکه فیلمی
که دربارۀ هنر و زیباییه نظرتون رو جلب کرده بسیار جای خوشحالیه. گفتم که ما در
زبان فارسی ضرب المثلی داریم که میگه "از کوزه همان برون تراود که در
اوست"، معنیش رو توضیح دادم و گفتم که هیات داوران و مردم توی سالن فیلم من
رو دوست داشتن، فیلمی که دربارۀ زیبایی و هنره و این نشون میده شما خودتون هم به
اندازۀ هنر زیبا هستین.
بعد از مراسم اختتامیه، که تا ساعت 10 شب طول کشید، شام خوردیم و به هتل
برگشتیم. من علاوه بر لوح و جایزه، یک دسته گل بسیار بزرگ هم دریافت کرده بودم که
واقعاً نمی دونستم باهاش چیکار کنم. وقتی به هتل رسیدم اول اونو به اتاقم بردم ولی
بعد از چند دقیقه زنگ زدم به رسپشن و ازشون خواستم کسی رو بفرستن تا گل ها رو ازم
بگیرن. فردا صبحش دیدم که اونها رو در گلدان زیبایی در لابی گذاشتن.
تا حدود ساعت 2 شب بیدار بودم و به کامنت ها و پیغام هایی تبریکی که در تلگرام
و اینستاگرام دریافتت کرده بودم جواب دادم.
برنامۀ فردا آزاد بود و سفری بود نیم روزه به شهر یورمالا، کنار دریای بالتیک.
هر کس که مایل بود باید ساعت 10 در لابی می بود. تصمیم داشتم برم، بنابراین سعی
کردم بخوابم که صبح ساعت 8 بیدار بشم. |