فرانسه: پاریس (رودخانۀ سن، کلیسای نوتردام، میدان ریپابلیک) – 31 ژانویه 2015

اغلب دیدنی های پاریس در امتداد رود سن و در محدودۀ بین برج ایفل (در غرب) تا میدان ریپابلیک یا همان میدان جمهوری (در شرق) گسترده شده است. خود رودخانۀ سن هم با تمام پل های دیدنی و جزایر کوچک و بزرگ میانش، بسیار تماشایی است و در کتاب ها و فیلم های بسیاری بعنوان یک کاراکتر اصلی استفاده شده است.

خیابان ها و کوچه های این قسمت از شهر بسیار تمیز و مرتب است و مانند یک موزۀ بزرگ روباز است. به هر جایی که نگاه می کنید یک مجسمه یا یک اثر هنری می بینید که به زیبایی شهر را تزئین کرده است.

کمی جلوتر موزۀ لوور قرار دارد و در مقابلش خیابان معروف شانزالیزه. چون این دو مورد جزو برنامه های فردایم بودند، فقط کمی در فضای بیرونی موزۀ لوور قدم زدم و به صف طولانی که برای ورود به موزه تشکیل شده بود چشم دوختم. با خودم فکر کردم، فردا 8 صبح اینجا خواهم بود!

حدود 3 بعدازظهر بود و از صبح آنقدر راه رفته بودم که حسابی خسته بودم. ناهار خوردم و کمی استراحت کردم تا توانایی اجرای باقی برنامه را داشته باشم.

چند نکته دربارۀ غذا یا قهوه خوردن در پاریس هست که در پستی جداگانه توضیح خواهم داد. فقط همینقدر بگویم که پاریس آنقدرها که می گویند و می شنوید شهر گرانی نیست. می توانید در پاریس به اندازۀ کافی بخورید، بنوشید، بخرید و بگردید، به این شرط که بدانید تمام این کارها را کجا انجام دهید.

پل معروف به پل عشاق با هزاران هزار قفل در همین مسیر واقع شده است. قفل هایی با اندازه ها، رنگ ها و تاریخ های مختلف که دو طرف پل روی هم نصب شده اند. (در خبرها خواندم که هفتۀ پیش شهرداری فرانسه به دلیل سنگین شدن پل، بعد از 150 سال تمام قفل ها را جمع کرده و با خود برده است)

مقصد بعدی، کلیسای معروف نوتردام بود که محل اصلی وقایع کتاب معروف گوژپشت نتردام است. کلیسا در یکی از جزیره های رودخانۀ سن واقع شده و برای رسیدن به آن باید از روی یکی از پل ها عبور کنید.

پیدا کردن آن کار ساده ای است؛ کافی است به تابلوهای نصب شده در خیابان دقت کنید یا ساده تر، دنبال جمعیت حرکت کنید!

ساختمان کلیسا دیدنی است و هر یک از مجسمه هایی که در نمای ساختمان نصب شده روایتگر داستانی است متفاوت.

جالب اینکه در این مسیر هر وقت که به پشت سر نگاه کنید، برج ایفل از زاویه ای متفاوت دیده می شود. شاید ویژگی منحصربفرد ایفل هم همین باشد که در جایی قرار گرفته که هیچ برج یا ساختمان بلندی در اطرافش وجود ندارد و از هر جا که به آن نگاه می کنید، به زیبایی خودنمایی می کند.

حدود ساعت 5 عصر بود که به سمت میدان ریپابلیک راه افتادم. با تاریک شدن هوا چراغ های خیابان ها به تدریج روشن شدند و باران خفیفی هم باریدن گرفت. قدم زدن زیر باران در شهر پاریس لذت خاصی دارد، زیرا ناگهان همه چیز شکل دیگری به خود گرفت و زیباتر شد.

میدان جمهوری، میدانی است بسیار بزرگ که محل اصلی تجمعات و تظاهرات مردم پاریس می باشد. بنرهای بزرگی در حمایت از مجلۀ "چارلی ابدو" که نصب شده بود و جملاتی دربارۀ حملات تروریستی اخیر پاریس.

حدود ساعت 6:30 بود که چون حسابی خسته بودم به سمت نزدیکترین ایستگاه مترو رفتم تا به مدرسۀ فیلمسازی برگردم. مهمانی شام ساعت هفت و نیم شروع می شد و متروی پاریس هم در این ساعت شلوغتر بود.

حدود 7:15 به مدرسه رسیدم. میز شام بسیار بزرگی تدارک دیده شده بود به شیوۀ سلف سرویس و انواع نوشیدنی ها فراهم بود. فیلمسازانی از کشورهای مختلف دعوت بودند، از جمله دو نفر از داوران جشنوارۀ سینما-حقیقت، که یکسال قبل در تهران با آنها از نزدیک آشنا شده بودم. دیدار دوباره، بعد از یکسال و در شهری دیگر، برای هر سه مان جالب بود.

مهمانی تا ساعت 11 شب طول کشید و بعد از آن، به سمت خانۀ مینا برگشتیم.

تا ساعت 2 صبح بیدار بودیم و حرف زدیم و سپس خوابیدم تا برای برنامۀ هیجان انگیز فردا، بازدید از موزۀ لوور، انرژی کافی داشته باشم.