برای رفتن به پاتایا از طریق یکی از دفاتر خدمات گردشگری خیابان Kao San اقدام کردم و با پرداخت حدود 650 بات (13 هزار تومان) در یکی از تورهای یک روزۀ پاتایا ثبت نام کردم.
ساعت 7 صبح روز بعد، یک ماشین بسیار راحت جلوی در هتل منتظرم بود. بعد از سوار کردن یک آقای هندی و دو خانم اسرائیلی به سمت پاتایا حرکت کردیم.
از بانکوک تا پاتایا چیزی حدود دو ساعت راه است (از طریق اتوبان). مسیر از میان جنگل های زیبایی می گذرد که به خودی خود بسیار تماشایی است. حدود ساعت 10:30 به پاتایا رسیدیم.
پاتایا شهری است ساحلی، کنار خلیج سیام که یکی از زیباترین شهرهای آسیای جنوب شرقی است. ابتدا ما را به هتلی بردند تا با قهوه از ما پذیرایی کنند و خستگی مان را رفع کنند. مردی که در هتل بود برایمان توضیح داد که بعد از حادثه سونامی بزرگ تعداد توریست ها آنقدر کم شده که اقتصاد کشور را با معضل روبرو ساخته. اما با بیمه های مختلفی که دولت در نظر گرفته امیدوار بودند این مشکل ظرف یکسال آینده رفع شود (که شد).
نیم ساعت بعد، سوار ماشین شدیم و به ساحل رفتیم. دریایی بسیار آبی و آرام، شن های گرم طلایی رنگ، درختان زیبای مناطق استوایی و خیابانی که تنها چند متر از دریا فاصله دارد، نمایی بسیار به یاد ماندنی را خلق می کند.
چند دقیقه صبر کردیم تا تورهای دیگر هم به ما ملحق شوند و سپس همگی با قایق بزرگی به سمت جزیرۀ Koh Ran حرکت کردیم. اغلب مسافران اروپایی بودند و تنها مسافران آسیایی ما چهار نفر بودیم و بطور ناخودآگاه کنار هم.
بعد از یک ربع به اسکله ای بزرگ رسیدیم وسط دریا. روی اسکله فروشگاهی بود از وسایل دریایی. دقایقی بعد با یک قایق بسیار بزرگ (یا یک کشتی کوچک) به سمت جزیره حرکت کردیم و نیم ساعت بعد جزیره از دور پیدا شد... جزیره ای کوچک و پوشیده از درخت میان دریای آبی. جزیره ای که شاید نمونه اش را تنها در فیلم های سینمایی دیده بودم.
حدود پنجاه متری جزیره کشتی ایستاد تا ما را با قایق های کوچک به جزیره منتقل کنند. کف قایق شیشه ای بود و می شد به راحتی کف دریا و ماهی های شگفت انگیز نواحی جنوب شرق آسیا را تماشا کرد.
پس از ورود به جزیره، به سرعت کمدی اجاره کردم و آمادۀ شنا شدم. به محض ورود به دریا، اولین چیزی که توجه ام را جلب کرد شوری بیش از حد آب دریا بود. به خاطر گرمای زیاد و تبخیر بیش از حد، آب دریا بی نهایت شور می شود (البته یک سال بعد آب شورتر از آنرا در دریای سرخ تجربه کردم و پس از آن در بحرالمیت که آنقدر شور است که گویی در نمک خالص قرار گرفته ای!).
ناهار را روی میزهایی که زیر آلاچیق بزرگی قرار داشت برایمان چیدند: غذای دریایی، گوشت، برنج تایلندی و سوپ صدف. نمی دانم چرا می گویند غذاهای تایلندی به مزاج ما خوش نیست! من هر بار غذای تایلندی یا چینی خوردم، بیشتر لذت بردم. ناهار را به همراه دو خانم اسرائیلی خوردیم و درباره مسائل مختلف بین المللی هم صحبت کردیم!
آن آقای هندی یک مهندس شیمی بود که برای مسافرتی کاری به تایلند آمده بود. در حین صحبت هایمان متوجه شدم که اشعار حافظ را به خوبی (بهتر از من!) از حفظ است، آنهم به فارسی!
بعد از ناهار باز هم وقت برای شنا بود، حدود دو ساعت. پس از آن، به همان ترتیبی که آمده بودیم، به پاتایا برگشتیم و از پاتایا هم به بانکوک. شب، حدود ساعت ۱۲، با نوعی خستگی لذت بخش روی تخت افتادم و تا ۸ صبح فردا خوابیدم.
فردا جمعه روز انتخابات ریاست جمهوری بود و قصد داشتم برای رای دادن به دکتر معین، به سفارت ایران در بانکوک بروم، که رفتم. |