قبلاً مسیر هتل رو روی نقشه مشخص کرده بودم. از ایستگاه اتوبوس تا هتل راه زیادی نبود و چون 4 ساعت نشسته بودم و چمدون سبکی هم داشتم، تصمیم گرفتم پیاده برم. من اصولاً پیاده روی در سفر رو ترجیح می دم چون باعث میشه خیابون ها و خونه ها رو بهتر ببینم.
بیست دقیقه بعد به هتل، که در واقع خوابگاه قدیم دانشجویان هتر شهر ویلنیوس بود، رسیدم. چک این کردم و اتاق رو تحویل گرفتم. اتاق یک نفره بود و امکانات کاملی داشت. برای یک شب تا صبح خوابیدن زیاد هم بود. بعد از جابجا کردن وسایل بلافاصله بیرون اومدم و به سمت منطقۀ قدیمی شهر که بهش Old Town می گن رفتم. ساعت حدود 5 عصر بود و من شیش ساعت وقت داشتم گشتی در شهر بزنم و جاهای اصلیش رو ببینم. خوشبختانه تمام اماکن دیدنی کنار هم و در همون منطقۀ قدیمی شهر واقع شدن و فاصلۀ چندانی هم با هتل نداشتن.
از روی نقشه ای که توی گوشی موبایلم ذخیره کرده بودم خیلی راحت مسیر رو پیدا کردم و وارد Old Town شدم. این منطقه هم مثل بافت قدیم شهر ریگا پر بود از ساختمان های قدیمی، خیابان های سنگفرش، کلیساها و کافه و رستوران. تنها تفاوتی که با ریگا داشت این بود که در ریگا اگر ساختمان قدیمی به هر دلیل خراب میشد تعمیرش می کردن و به همون شکل قدیمی خودش بازسازی میشد. اما در ویلنیوس اگر قسمتی خراب شده بود، به همون شکل باقی گذاشته بودنش. در مجموع، سایۀ حضور شوروی سابق همچنان بر سر شهر حس می شد. خانه های مناطق مسکونی به هم چسبیده و یک شکل بودن و از معماری فاخر در اونها خبری نبود. تفاوت دیگه، مردم شهر بودن. هر چقدر مردم ریگا چهره های شادی داشتن، چهرۀ مردم ویلنیوس خشک و بی احساس بود. اول از همه سراغ کلیسای بزرگ کاتولیک ویلنیوس و قلعۀ شهر رفتم که کنار هم بودن. کلیسا بزرگ بود با معماری زیبا، شبیه به معماری ایتالیایی. داخل کلیسا یک مراسم مذهبی در حال برگزاری بود و چون در باز بود من هم واردش شدم. مردم روی ردیف های صندلی نشسته بودن و دعایی می خوندن. فضای جالبی بود.
بعد از اون سمت قلعۀ شهر رفتم که بالای تپه ای ساخته شده بود و چشم انداز بسیار زیبایی به شهر داشت. البته بالا رفتن از تپه حدود یک ربع طول کشید و مسیر هم چندان راحت نبود. اما بالای تپه پر از توریست بود و مردمی که برای تماشای چشم انداز شهر اون بالا اومده بودن.
در مسیر برگشت از جلوی چند کلیسای زیبا رد شدم و وقتی احساس خستگی کردم، روی یکی از صندلی های کافۀ کنار خیابون نشستم، چیزی سفارش دادم و به انبوه توریست هایی که در رفت و آمد بودن نگاه کردم.
با فرو رفتن خورشید، هوا که به تدریج سرد و سردتر شد. تا ساعت 11 شب در خیابان های منطقۀ قدیمی شهر قدم زدم و از یک سوغاتی فروشی چند یادگاری از شهر خریدم. قیمت ها از ریگا پایین تر بود. حدود ساعت 11 شب تصمیم گرفتم به سمت هتل برگردم. در راه برگشت یک کوچه رو اشتباه رفتم و به خیابونی رسیدم که برام کاملاً غریبه بود. همه جا تاریک بود و کسی هم دیده نمیشد که بتونم ازش سوال کنم. راهی که اومده بودم رو برگشتم و سعی کردم مسیر درست رو از روی نقشه پیدا کنم. بعد از چند دقیقه دو پسر جوون رو دیدم و به سمتشون رفتم. گفتم که کجا می خوام برم و فهمیدم اونها هم خودشون توریست هستن! از روی نقشه ای که داشتن به کمک هم مسیر رو پیدا کردیم و خداحافظی کردم. کمی جلوتر از پسر دیگه ای که اهل ویلنیوس بود باز هم مسیر رو سوال کردم و اون پسر گفت با من بیا چون مسیر من هم همینه. چند دقیقه بعد خیابون هتل رو پیدا کردم و ازش تشکر کردم.
تفاوت دیگۀ ریگا با ویلنیوس در این بود که در ریگا حتی هنگام شب همه جا روشن بود و تابلوهای راهنما و مردم و تاکسی همه جا دیده میشد، اما در ویلنیوس بعد از ساعت 10 شب تقریباً همه جا خلوت بود و تاریک. کوچه ها باریک و طولانی بودن و برای اینکه بفهمی تهش به کجا می خوره باید مسیری طولانی رو طی می کردی. از ماشین و تاکسی هم خبری نبود! بالاخره با نیم ساعت تاخیر نسبت به برنامه به هتل رسیدم. وسایلم رو جمع کردم که فردا صبح بعد از صبحانه به ایستگاه اتوبوس برگردم تا به ریگا برم. اقامت من در ویلنیوس تنها چند ساعت بود و به نظرم همین هم ارزشش رو داشت، چون شیش ساعت برای گشتن در شهر و دیدن اصلی ترین دیدنی هاش کاملاً کافی بود. فردا صبح ساعت 8 بیدار شدم، صبحانه خوردم و به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم. با اینکه پیاده رفتم باز هم نیم ساعت زودتر رسیدم. اتوبوس طبق برنامه راس ساعت راه افتاد و من ساعت 13 در ریگا پیاده شدم. پرواز برگشت من ساعت 5 عصر به کیف (اوکراین) و از اونجا به تهران بود. باید به فرودگاه می رفتم و تصمیم داشتم برای اینکار از اتوبوس استفاده کنم. از خانومی که پشت باجۀ Tourist Information نشسته بود سوال کردم و راهنمایی کردم که سوار خط شمارۀ 22 بشم و آخرین ایستگاه پیاده شم. بلیت رو از یکی از دکه های Narveseen به مبلغ 1.3 یورو خریدم و سوار اتوبوس شدم. قبل از 2 به فرودگاه رسیدم و بقیه اش هم که کارهای روتین فرودگاهی بود. تنها چیزی که باعث نگرانی سفرهای دو پروازه هست، تاخیر پرواز اول و در نتیجه از دست دادن پرواز دومه؛ اما خوشبختانه پروازها طبق ساعت انجام شدن و من طبق برنامه (حتی نیم ساعت زودتر!) در فرودگاه امام خمینی پیاده شدم. |