سفرنامه حسام

سفرنامه حسام

ماجرا ها، خاطرات و یادداشت های سفر
سفرنامه حسام

سفرنامه حسام

ماجرا ها، خاطرات و یادداشت های سفر

مالزی: کوالالامپور (مسجد جامع، سنترال مارکت) - 5 اکتبر 2015

بعد از برنامۀ فشردۀ دیروز و با توجه به اینکه قصد داشتیم فردا به پارک آبی کوالالامپور بریم، تصمیم گرفتیم امروز کمتر راه بریم و بیشتر استراحت کنیم.

استراحت نه به این معنی که توی هتل بمونیم یا بشینیم کنار استخر هیچ کاری نکنیم، بلکه "کمتر" اینور اونور بریم!

به هر حال چون بخشی از کار فیلمبرداری من در مسجد جامع کوالالامپور بود، بعد از صبحانه و با استفاده از خط مترو (زیرزمینی) که به فاصلۀ هفت هشت دقیقه ای از هتل وجود داشت، به ایستگاه مرکزی شهر رفتیم.

مسجد جامع، درست جلوی در ورودی ایستگاه متروی مرکز شهر قرار داره، اما وقتی رسیدیم بهمون گفتن که مسجد از ساعت 11 تا 1 برای نماز ظهر بسته اس و فقط مسلمون ها اجازه دارن برن توش! من خیلی اصراری نکردم که به خدا ما هم مسلمونیم، چون به هر حال محیط خیلی شلوغ شده بود و فیلمبرداری رو سخت می کرد.

از روی نقشه (دیتای موبایل من همیشه روشن بود و به کمک Google Maps خیلی راحت چیزهایی که می خواستم رو پیدا می کردم)، محل Central Market رو که نزدیکی مسجد جامع قرار داشت پیدا کردم. بعد از چند دقیقه پیاده روی به سنترال مارکت رسیدیم، پر از فروشگاه ها و دکه های کوچیک و بزرگ که انواع سوغاتی های مالزی رو با قیمتی بسیار پایین تر از جاهای دیگۀ شهر می فروختن.

در برخی موارد، قیمت یک شیء درست نصف قیمتی بود که من زیر برج های پتروناس دیده بودم. در کل اگر کسی قصد خرید سوغاتی داره، بهتره سری به اینجا بزنه چون در حجم زیاد قطعاً اختلاف قیمت قابل توجه خواهد بود.

بیرون سنترال مارکت هم دکه ها و غرفه های زیادی بود که اونها هم انواع سوغاتی های مالزیایی رو می فروختن، شاید حتی با قیمتی کمتر، اما به دلیل گرمای زیاد هوا در اون روز، قدم زدن در فضای بیرونی کار چندان راحتی نبود.

تا ساعت 1 اونجا بودیم و بعد دوباره به سمت مسجد جامع رفتیم. این بار کسی جلوی ما رو نگرفت ولی به خانوم های بی حجاب یک چیز وحشتناکی می دادن (شبیه شنل با کلاه) که باید در محیط مسجد می پوشیدن و آقایون با شلوارک هم چیزی شبیه به لنگ باید می بیستن دور کمرشون. خوشبختانه بابت این موارد پولی ندادیم ولی اسم هامون رو در دفتری نوشتیم و وارد شدیم.

فضای مسجد اونقدر که توقع داشتم بزرگ نبود، اما معماری خاص و زیبایی داشت که در نوع خودش منحصربفرد بود.

حدود یک ساعت کار کردیم و بیرون اومدیم. ناهار رو در یکی از رستوران های اطراف خوردیم و دوباره با مترو به سمت هتل برگشتیم. خریدهایی که کرده بودیم رو در اتاق گذاشتیم. کمی استراحت کردیم و عصر رفتیم به سمت خیابون دوست داشتنی بوکیت بینتانگ! جایی که برای هر کس هر چیزی که دوست داشته باشه وجود داره: خرید، رستوران، کافه، ماساژ، قلیون، بار،... .

تا ساعت 10 شب اونجا بودیم و بعد از شام، با مترو برگشتیم به هتل تا بخوابیم و برای برنامۀ فردا، پارک آبی، انرژی لازم رو ذخیره کنیم!