سفرنامه حسام

سفرنامه حسام

ماجرا ها، خاطرات و یادداشت های سفر
سفرنامه حسام

سفرنامه حسام

ماجرا ها، خاطرات و یادداشت های سفر

انگلستان: ماجرای میدان راسل – سپتامبر ۲۰۰۳

در اروپا باید تا حد امکان از نگاه کردن به دیگران خودداری کرد. نباید از کسی عمداً فیلمبرداری کرد و نباید در خیابان هنگام راه رفتن به عابرانی که از روبرو می آیند خیره شد... شرایطی کاملاً متفاوت با آسیا و آنچه ما به آن عادت کرده ایم.

برای رفتن به British Museum با مترو به میدان راسل - شمال شرق لندن - رفتم. درست روبروی خروجی مترو پارک کوچک و زیبایی بود که طبق معمول از روی کنجکاوی وارد آن شدم. دوربین فیلمبرداری را روشن کردم و از پارک فیلم گرفتم. داشتم روی فیلم توضیح می دادم که کجا هستم و می خواهم کجا بروم که از داخل ویزور دوربین مرد ولگرد سیاهپوستی را دیدم که به طرف من می آمد. من - با آگاهی از تمام چیزهایی که در ابتدا گفتم - دوربین را به سمت دیگری چرخاندم تا از کادر خارج شود. اما مسیر حرکت من و آن مرد یکی بود و او برای چند ثانیه مقابل دوربین قرار گرفت.

با صدای فریادی که شنیدم سرم را بلند کردم و آن سیاهپوست را درست در مقابل خود یافتم! قد من ۱۸۳ سانتیمتر است اما در مقابل او خود را بی نهایت کوتاه می دیدم. او با چشمانی خشمگین به من خیره شده بود.

با عصبانیت از من پرسید چرا از او فیلم می گرفتم. من جواب دادم که از پارک فیلمبرداری می کردم و او بطور اتفاقی مقابل دوربین من قرار گرفته. اما او باور نمی کرد، یا نمی خواست که باور کند. با چشمان قرمز ترسناکش به من خیره شده بود و فریاد می کشید... من هر چه به اطراف نگاه کردم نه از پلیس خبری بود نه از رهگذری که از او کمک بخواهم. اصلاً انگار هیچکس در میدان نبود.

مرد سیاهپوست گفت باید دوربینت را به من بدهی تا نابودش کنم! من هم که اگر سرم می رفت دوربینم را به کسی نمی دادم آنرا عقب کشیدم. او سعی کرد به زور دوربین را از دست من خارج کند ولی من با تمام توان مقاومت کردم...

ناگهان – در یک چشم به هم زدن – هیچ اثری از مرد سیاهپوست در اطرافم نبود. گویی غیب شد. با تعجب به اطراف نگاه کردم و متوجه دو افسر پلیس شدم که از سمت دیگر میدان راسل عبور می کردند. اصلاً ندیدم او کجا پنهان شد ولی با چنان سرعتی اینکار را انجام داد که گویی دود شد و به هوا رفت.

من که به شدت ترسیده بودم، به سرعت به سمت پلیس ها راه افتادم و مدام پشت سرم را نگاه می کردم. تا وقتی وارد موزه نشدم خیالم راحت نشد و مدام فکر می کردم در حال تعقیب من است. آخر من علاوه بر دوربین، پاسپورت و حدود ۱۴۰۰ پوند انگلیس را هم در کیف داشتم.

این اخلاق اروپایی ها با آنچه ما بدان عادت کرده ایم کاملاً در تضاد است. ما اگر کسی را ببینیم که از ما فیلمبرداری می کند چه بسا که برایش دست هم تکان دهیم و لبخند بزنیم اما در اروپا اگر در خیابان هنگام راه رفتن به شخص مقابل نگاه کنید، طوری به شما نگاه می کند که می گوید "چرا به من خیره شده ای؟ مگر مرا می شناسی؟ اگر نمی شناسی آنطرف را نگاه کن!"